معنی نمایش متنوع
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَنَوِّع، گوناگون شونده، پیشی گیرنده (در حرکت) و جلو رونده، گوناگون، دارای انواع و اقسام، ایضاً: دور و بعید (مکانٌ متنوع)،
لغت نامه دهخدا
متنوع. [م ُ ت َ ن َوْ وِ] (ع ص) گوناگون شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوناگون شده. (ناظم الاطباء). گونه گون. گونه گونه. گوناگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، گوناگون و دارای انواع و اقسام و اشکال مختلف و هر چیزی که به اجزاء مختلف و وصفهای گوناگون تقسیم شده باشد. (ناظم الاطباء): و آنکه نبض ده جنس است و هر یکی از او متنوع شود به سه نوع دو طرفین او و یکی اعتدال او... (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی، ص 106). || شاخ جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاخه ٔ درخت جنبنده. (ناظم الاطباء). || کسی که جلو می افتد و در سفر پیش میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوع شود.
- مکان متنوع، مکان دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
نمایش
نمایش. [ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ] (اِمص، اِ) اسم مصدر و مصدر دوم از نمودن. فعل نمودن. عمل نمودن. (یادداشت مؤلف). ارائه. عرض. (یادداشت مؤلف). نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین):
بل من به نمایش ره خویش
حق فضلا همی گزارم.
ناصرخسرو.
|| صورت. روی. دیدار. چهره. شکل. پیکر. هیأت. (ناظم الاطباء). || ظاهر. مرآی. (یادداشت مؤلف):
ای به دیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود.
منصور نوح سامانی.
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانیش جز درد و تیمار نیست.
فردوسی.
بس خوشه ٔ حصرم از نمایش
کانگور بود به آزمایش.
نظامی.
|| جلوه.ظهور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود. || وهم. خیال. صورت خیالی. (ناظم الاطباء). صورت و نقشی که در نظر آید به خلاف واقعیت آن یا بی واقعیتی: اگر به خواب مانند کرد راست است از آنکه در خواب جز خیال و نمایشی بیش نیست. (قصص الانبیاء ص 229).
راه یابی به آزمایش ها
پرده برخیزد از نمایش ها.
اوحدی.
غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است
با آنکه هیچ نیست پدیدار آمده.
جامی.
- نمایش آب، سراب. (از جهانگیری). کنایه از سراب. (انجمن آرا). به معنی سراب است و آن زمینی باشد سفید و شوره زار که در صحرا و بیابان از دور به آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج).
|| مشاهده. بینش. شکفتگی (؟). (ناظم الاطباء). || تآتر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). رجوع به تآتر شود.
- نمایش عروسکی، خیمه شب بازی. پرده بازی. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
(مُ تَ نَ وِّ) [ع.] (اِفا.) گوناگون، دارای انواع، مختلف.
فرهنگ واژههای فارسی سره
گوناگون
فارسی به عربی
فرهنگ عمید
آنچه به انواع و اقسام مختلف باشد، گوناگون،
کلمات بیگانه به فارسی
گوناگون
مترادف و متضاد زبان فارسی
جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف
عربی به فارسی
جور شده , همه فن حریف , همسر , یار , درخور , مناسب , گوناگون , مختلف , متغیر , متمایز , متفرقه
فرهنگ فارسی هوشیار
گوناگون شونده، گونه گونه
فارسی به ایتالیایی
vario
معادل ابجد
967